روزنامهنویس هستم. روزنامهام را بستهاند و من بیکارم منی که کاری جز دوست داشتن تو بلد نیستم.
یک روز روزنامهها باز میشود و من به کارم میرسم، به تو میرسم، تو را تیتر یک میکنم و رنگ لوگو را با رنگ چشمان تو هماهنگ. بعد در گزارشی میپردازم به اهمیت حضور تو در جامعه در هر جامهای که باشی، به اهمیت اینکه وقتی هستی درصد امید به زندگی در شهر بیشتر میشود، به اهمیت اینکه ماهیت وجودی جایی به اسم واحد زیباسازی شهری، با وجود تو در شهر زیر سوال میرود. بعد در سرمقاله با ادله نظریهشناسانه و مثالهای فراوان از متون اساطیری هستی تو را به عنوان دلیلی برای رد چیستی تنهایی انسان امروز در جامعهی مدرن ثابت میکنم. در یادداشت اجتماعی شاخص عمر را توضیح میدهم، توضیح اینکه شاخص عمر با لبخند تو چطور تغییر میکند. گزارش ورزشی را به گرم کردن دستهای تو در زمستان با فن تکنیکی ها کردن غافلگیرانهات اختصاص میدهم. به سیستم یک یک یک تو هم اشاره خواهم کرد که در همه جای زمین حضور داری و گل میکاری. بعد در جدول کلمات متقاطع کاری میکنم که اسم تو به فردای من برسد و خستگیام را در ستون هفت افقی قطع کند.
من روزنامهنویسم. واقعگرا. آنقدر واقعگرا که از آن مقام مسوول ممنونم که گاهی روزنامهها را میبندد تا یادم بیفتد روزنامهنویسم، و با بستن یک روزنامه بیکار میشوم، منی که کاری جز دوست داشتن تو بلد نیستم و گاهی در انتشار و تببین دوست داشتن تو، به دلیل سهلانگارانهی نوشتن از بیهودگی سیاست و خبرهای تلخی که متاثر از افسردگی طبقهی متوسط است فاصله میاندازم. پیشتر هم در مقالهای سعی کرده بودم که ثابت کنم دوستت دارمها را نباید پسانداز کرد، کاری که در این یادداشت نیز به خاطر تشکر از تلاش آن مقام مسوول به انجام و پایان نرسید.
این یادداشت برای صفحهی آخر روزنامهی شرق (اول آذر 90) نوشته شده است.