چیزها را باید ببینیم و از کنارشان به راحتی نگذریم. باید نامشان را بدانیم و جایشان را در زندگی علامت بزنیم. چیزها را باید از چیزهای دیگر جدا کرد. هر چیزی را سر جای خودش گذاشت و زمانی را که مختص آن چیز است به درستی درک کرد. مثل لباسهای زمستانی و تابستانی. لباسهای زمستانی در فصل گرما دم دست نیست اما دور از ذهن هم نیستند و جایشان مشخص است اما نه تنها دم دست که جلوی چشم هم نیستند، موقعش که شود جایشان را با لباسهای تابستانی عوض میکنیم. چیزهای دیگر هم اینطوری است. باید بدانیم این چیزها وقتی در زمان و جای نادرست جلوی دست و پا قرار میگیرند آزارنده میشود و مشکل ایجاد میکنند. چیزهای کوچک یک دفعه به چشم میآیند و مصیبت درست میکنند و چیزهای بزرگ را تحتالشعاع قرار میدهند. مثل وقتی که مشغول جمع کردن چمدان برای سفری دو هفتهای هستی - که چیز بزرگی است - اما چیزهای کوچکی مثل دوربین عکاسی، کتاب شعر یا رمان، دفتر یادداشت، رواننویس مشکی، کارت شناسایی، زیرانداز، شکر قهوهای، سرپایی و چیزهای کوچک دیگر را فراموش میکنی در چمدان که چیز بزرگی است بگذاری و هر بار که به هر کدام آنها نیاز پیدا کنی سفرت را به راحتی میتوانی کوفت خودت کنی، آن هم به خاطر چیزهایی به این کوچکی. به خاطر چیزهایی که چیزی نیستند.
چیزها که اینطوریاند توی زندگی، شاید آدمها هم.