بهمن فرمانآرا شمرده شمرده قدم برداشت و نشست روی كاناپه و شمرده شمرده نفس كشید و شمرده شمرده گفت: «ممنوع الخروج شدم.»
گفتم: «ممنوع الورود نشوی. وگرنه ممنوع الخروجی […].»
گفت: «پس كاریش نمیشود كرد؟»
گفتم: «چرا. باید قبل از تولد آدم تمام سعیاش را بكند كه آقازاده به دنیا بیاید. البته خیلی باید دقت كرد. چون ممكن است تو نشانهگیری كنی و در خانه یك آقازاده به دنیا بیایی ولی آن آقا بعدا عاق والدین شود و تو هم آلاخون والاخون و در به در شوی. برای همین باید، هم درست نشانهگیری كنی كه از كجا و در كجا آقازاده به دنیا بیایی، هم اینكه آقازادهای شوی كه آقاییاش به یك پف بند نباشد.»
خانهای توی آب، معنا را
بهمن فرمانآرا تحت تاثیر جهانبینی من داشت برای فیلم بعدیش یادداشت برمیداشت. گفت: «اسم فیلم بعدیم هست «خانهای توی آب». داستانش اینطوریه: رضا كیانیان رو میذارم جای این آقازادهه بازی كنه كه زور زده آقازاده به دنیا بیاد اما آقاش الان گرفتار شده و باید جواب پس بده كه چرا آقایی میكرده یه دورانی. برای همین كیانیان برمیگرده پیش مامانبزرگش و بهش میگه به خاطر وضع آقازادگیش افسردهس. بعد مادربزرگش به لهجهای كه معلوم نیست مشهدیه یا یزدی یا جنوبی، بهش میگه: «بچه شاید آقازاده بره اما به آقاش نمره كه. بچه ر به داییش میبرن.»
رضا كیانیان اینجای فیلم زیرپوستی بازی میكنه و میفهمه تمام زندگیش ركب خورده و اصلا آقاش كارهای نبوده و همهچیز زیر سر داییش بوده. اینجا یك كلوزآپ از خال روی گونه رضا میبینیم و سه دقیقه با یك نگاه برشتی ایرانیزه، با زوماین روی میمیك خال گونه رضا احساس عجیبی رو به تماشاگر منتقل میكنیم. خلاصه كات میزنیم، فلشفوروارد میریم جلو. رضا كیانیان داییش رو پیدا كرده كه نقشش رو خودم بازی میكنم. داره بارون میاد. كیانیان با دست موهاش رو كه خیس شده از صورتش میزنه كنار و میگه: «دایی، راستش رو بگو. من به تو رفتم نه؟»
من میگم: «دایی جون بچه حلالزاده به داییش میره.»
رضا میگه: «من آقازاده نیستم یعنی؟»
من میگم: «آقازاده باشی یا نباشی فرق نداره. مهم اینجاست كه آقابالاسر نداشته باشی یا آقابالاسر كسی باشی.»
اینجا رعد و برق میزنه. فیلم تموم میشه. حالا اون گوشه جمشید آریا داره یه قبری رو میكنه كه سایهش افتاده توش اما بعد میفهمیم برای بابای رضا بوده كه ناغافل نمیفهمیم چطور اما بابای رضا از حبس خلاص میشه و میاد بالاسر جمشید آریا. جمشید آریا داد میزنه: «ووووی... آآآآآقا بالاسر...»
آقابالاسر بهش میگه: «چاهكن ته چاهه بدبخت.» و فیلم دوباره تموم میشه.»
فرمانآرا، سلحشور و خاوری و ضرغامی و دهنمکی و كی و كی و اندی را
گفتم: «شاید بهخاطر یادداشتی كه 12 آبان در روزنامه احتمالا همسایهمان، شرق، منتشر كردی ممنوع از خروج شدی.»
گفت: «شاید چون یادداشت طنز بوده، تو رفتی بهخاطر مشكلات صنفی اداره اماكن، ازم شكایت كردی و ممنوعالخروجم كردی؟»
گفتم: «این طوری نبوده. ولی الان آنالیز میكنم، ببینیم كجای كار میلنگد.» و یادداشتش را بررسی كردم؛
- یك شوخی با محمودرضا خاوری داری. از قول او گفتی «ما خوشگلا كجا باید برقصیم» در حالی كه توهین مستقیمتر از این نمیشود. چون خاوری «ما خوشگلا» نیست، خودش برای خودش خوشگلیهای خاص خودش را دارد. در ضمن او مثل ماها نیست هر جا مزقون كوك كردند قر بدهد، چون 3000 میلیارد تومان پول دارد و كسی كه پول دارد میتواند روی سبیل رییس روسا، هلكوپتری برقصد.
- یك جا گفتی «شما اگر با تمام پولهایتان بهترین جراحان پلاستیك را استخدام كنید آنها نمیتوانند شما را شبیه محمدرضا گلزار بکنند.» اینجا چون محمدرضا گلزار اموال عمومی محسوب میشود و مردم روش حساس هستند ممكن است به جرم تخریب اموال عمومی ممنوع از خروج شده باشی.
- دكتر جمشید لطفی هم میتواند از شما شكایت كرده باشد. چون بهش حرفهای توهین كردی. این چه دكتر روانشناسی است كه بیمار را در وضعیتی وخیم به امان چهارتا قرص رها كرده است؟
- سلحشور هم میتواند شاكی باشد نه به این خاطر كه بهش گفتی كابوس. چون بهش شماره اندی را ندادی.
- البته دهنمکی و توابع هم میتوانند شاكی باشند. چون دهنمکی همیشه دوست دارد ما سه تا را كجا میبرید باشد. خیلی بد است كه از قشنگها نام بردهای و به او اشارهای نكردی.
فرمانآرا: «چه خوب استقرا كردی.»
ادامه این كاناپه را فردا بخوانید.
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، دورهی جدید، ستون کاناپه، 17 آبان 90، شمارهی 2305
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)