ما ایرانیها با
خارجیها فرقهای زیادی داریم. یکی از این فرقها برخوردمان با چیزی به عنوان
"موزه" یا "عتیقه" یا "میراث فرهنگی" است. به همین
مناسبت ما چند مفهوم کلی را برای شما آشناییزدایی میکنیم تا ببینید فرق این
چیزها در ایران و فرنگ چیست؛
موزه
در خارج: موزه در خارج چیز مهمی است و چیزهای مهمشان را میگذارند
توی موزه و بعد به موزههایشان پز میدهند.
در ایران: در ایران هم موزه چیز مهمی است، منتها موزههای خارج. یعنی
در ایران هر چیز باارزشی بوده رفته موزههای خارج. برای همین الان جز آفتابه و لگن همایونی چیز
مهم دیگری توی موزههای ما نیست.
دیالوگ 1
: بابا اگه اینجا موزهس چرا هیچی توش نیست؟
- بابا جان، اینجا بیشتر انباری است تا موزه. چیزهایی را که جا نبوده
ببرند گذاشتهاند برای ما.
دیالوگ 2
: ببخشید ما یه یخچال و یه دست مبل کهنه داریم. میاید بخرید؟
- آقای محترم، اینجا موزه است.
: ئه. ببخشید. فکر کردم سمسارییه.
میراث فرهنگی
در خارج: خارجیها چون هنر نزد ایرانیان است و بس، هنر ندارند. اما به
میراث فرهنگیشان خیلی احترام میگذارند. مثلا خانه و لوازم نویسندگان و هنرمندانشان
را حفظ میکنند.
در ایران: در ایران یک حالت بیشتر وجود ندارد و آن این است که هر چی
هست ارث بابای آدم است.
دیالوگ
: جعفرقلی کلنگم خورد به یک چیزی. نگاه کن. کوزه است.
- دمت گرم. از زیر خاک بیارش بیرون، بگذاریمش روی دیوار، با سنگ نشانه
بگیریم. هر کی زودتر زد و شکستش برنده است.
: باشه جعفرقلی. عجب مغزی داری تو.
- از بابام یاد گرفتم. یک بار یک کوزه بزرگ پیدا کرد، دوبرابر من، توش
پر از آت و آشغال بود. آشغالهاش را ریخت بیرون. الان توی کوزه ننهم ترشی
انداخته.
: عجب مغزی بابات دارد جعفرقلی.
- یک بار از موزه آمدند گفتند زمینتان را باید بررسی کنیم. بابام میدانی
چه کار کرد؟
: چه کار کرد جعفرقلی؟
- سوار تراکتور شد زمین را یک شخم اساسی زد. فرداش که کارشناس موزه
آمد زمین را دید درجا مرد.
: ای ول جعفرقلی.
عتیقه
در خارج: خارجیها عتیقه را خیلی جدی میگیرند و الکی گرانش میکنند.
در ایران: برخلاف خارجیها عتیقه برای ما بیارزش است. اصولا هر آدم
زاقارتی ببینیم بهش میگوییم عتیقه.
دیالوگ
: چطوری عتیقه؟
- به تو مربوط نیست زیرخاکی.
دیالوگ 2
: این شوهرعمهی ما خیلی آدم بنجلییه.
- چرا نمیفرستیش موزه؟
آثار باستانی
در خارج: اصولا خارجیها به هر تکه سنگی که از قدیم مانده باشد افتخار
میکنند و باهاش عکس یادگاری میگیرند.
در ایران: ما ایرانیها آثار باستانی را خیلی دوست داریم. منتها دوستداشتن
ما اصولا یک طور خاصی است. یعنی کسی را که دوست داریم آزار میدهیم. یا روی اسید
میپاشیم. یا با کمربند سیاه و کبودش میکنیم. به دیالوگ زیر دقت کنید:
دیالوگ
: عزیزم من این اثر باستانی را مثل تو دوست دارم.
- راست میگویی؟
: صد در صد... دقیقا مثل تو... اصلا الان میخواهم با میخ بیفتم به جان
این کاشیها... آهان... حالا بگذار با لگد بزنم به این دیوار... حالا بگذار رنگ
بپاشم روی این دیوار... نه اصلا بگذار اسید بپاشم روش...
- آخی. عین من دوست داری آثار باستانی را.
: تازه الان میخواهم روش یادگاری هم بنویسم.
- آخی.
آثار باستانی با اهمیت بینالمللی
در خارج: اصولا به هر چیز قدیمی دقت میکنند و برایش ارزش قائل هستند.
برای همین یک عالم دانشمند و محقق میفرستند به بلاد دیگر.
در ایران: ما در ایران معتقدیم همه چیز ریشه در منشور کوروش دارد و در
خارج خبری نیست. البته منشور کوروش هم چون چیز باارزشی بوده در موزههای خارجی است
وگرنه اگر در ایران بود باید سراغش را از دستفروشهای خیابان منوچهری میگرفتیم.
دیالوگ
: من خارجیام.
- برو بابا بیفرهنگ بیهنر. شما هیچی ندارید. هر چی دارید از ما
دزدیدید.
: من خیلی شرمنده شدم. خداحافظ.
نتیجهگیری
هنر نزد ایرانیان است و بس، پس خارجیها بروند جلو بوق بزنند. با
تشکر.
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، 30 اردیبهشت 91