روزهایی هست که باید زیرش خط کشید تا مثل خطی از یک رمان که زیرش خط کشیدهای و بیهوا ورقش میزنی به چشمت بیاید. روزهایی که وقتی روزهایت از دست میرود بتوانی راحت پیدایش کنی و با مرورش دلت گرم شود. روزهایی که باید ازش چند کپی گرفت و در چند پوشه و چند کشو و لای کتابهای دیگر پنهانش کرد. روزهایی که باید از روش نوشت و مثل تکه شعری از سعدی چسباند به در یخچال. روزهایی که باید باهاش عکس یادگاری گرفت و زیرش را حتما حتما تاریخ زد که وقتی آلبوم را ورق میزنی یکدفعه تو را ببرد به روزگار سپریشده. روزگار سپری شدهی تو که دیگر مردی سالخوردهای. روزهایی که دل را قرص میکند و این خیال آدم را برمیدارد که نامیرا است. روزهایی مثل تکههایی از رمان میرا که زیرش خط کشیدهای. روزهایی که زیرش باید خط کشید، روزهایی بعید در خاورمیانه، روزهایی که تو در آن میخندی، در شهر من، روزهایی برای روزهای مبادا.
+ اینجا خاورمیانه است (روایت اول تا پانزدهم)