همزمان با مشخص شدن نتیجهی رایگیری برای انتخاب
رییس مجلس نهم در مجلس، یک روباه و یک بزمجه در تهران دستگیر شدند. کارشناسان احتمال
هرگونه ارتباط بین بزمجهها و روباهها را با هر چیز دیگر رد کردند اما ابراز
خوشحالی کردند این بزمجه و این روباه مسیر حرکتشان مشکوک بوده و ماموران این دو
عنصر مرموز را پیش از نزدیک شدن به مجلس یا هیات دولت دستگیر کردهاند.
به همین مناسبت خبرنگار کاناپه، بشمار سه، در
محل حاضر شده و آقای بزمجه و روباه مکار را روی کاناپه آورده است.
من بزمجه، خواهرزادهی آفتابپرست بزرگ هستم
: آقای بزمجه هدف شما در کل چی بود و چه حالی
داری که دستگیرت کردند؟
- شما چرا من را دستگیر کردید؟ شما باید دایی من
، یعنی آفتابپرست بزرگ، را دستگیر کنید. بنده یک بزمجه بیشتر نیستم و خیلی
بدبختم. همان اول هم رفتم به آفتابپرست بزرگ گفتم که دایی جان شما چقدر رنگ عوض
میکنی. جریان چیست؟ داییم به من لبخند زد و گفت به تو چه و من را کرد مدیرعامل
یک شرکتی. خیلی کار خوبی بود. صبح تا شب مردم میآمدند پیش بنده و میگفتند چطوری
بزمجه؟ بنده هم میگفتم درست است بنده بزمجه هستم، خواهرزادهی آفتابپرست بزرگ.
درست، کاری که شینسه و داداش کایکو میکردند و میگفتند مامور مخصوص حاکم بزرگ
هستند.
: آقای بزمجه، شما را وقتی گرفتند داشتی رنگ عوض
میکردی. چرا؟
- گفتم که. من تلاش میکردم از دایی جان انتقاد
کنم. هر کسی بهتر رنگ عوض میکرد بیشتر به آفتابپرست بزرگ نزدیک میشد. من تمرین
کرده بودم تا بتوانم به هر رنگی دربیایم. البته به دایی جان هم اعتراض کردم که
خیلی رنگارنگ شده و آدم وقتی میخواهد بهش نزدیک شود هنگ میکند.
: آقای بزمجه چرا آفتابپرست بزرگ تا به حال
دستگیر نشده است؟
- چون دایی جان، استاد رنگهاست. حتا بیرنگ. او
بلد است نامریی و بیرنگ شود و دم به تله ندهد. کاش من هم مثل او بودم. دایی جان آیا
به خواهرزادهی بزمجهات کمک نمیکنی؟ دایی من هم بزمجه، ببین توی زندان رنگ به
روم نمانده... (متهم مثل بزمجه گریه میکند.)
روباه مکار: خجالت میکشم که آلت دست بودم
: آقای روباه مکار دربارهی دستگیریات توضیح
بده.
- بنده را دشمن لای گوسفندها و به صورت قاچاقی
وارد کشور کرد. که البته لای گوسفندها خیلی به بنده خوش گذشت و دلی از عزا
درآوردم. اما وقتی رسیدم تهران با دو ماموریت روبهرو بودم. اول اینکه وارد مجلس
شوم که متاسفانه انتخابات تمام شده بود. و ماموریت دومم این بود که به دولت نزدیک
شوم که متاسفانه دادگاه اختلاس 3000میلیاردی داشت برگزار میشد. پس من به دولت
نزدیک نشدم و وارد مجلس هم نشدم و همینطور عاطل و باطل داشتم در خیابان راه میرفتم
که برادرا بنده را به جرم اینکه فرم دمم خیلی تحریککننده و جذاب است دستگیر
کردند و سوار ون کردند. بنده اصلا جرمم سیاسی نیست. و الان هم زنگ زدم به مادرم
اینا تا از خانه برایم لباس گشاد بیاورند که عقب و جلوی دم و بینیام را بپوشاند.
: عجب. از گربه نره چه خبری داری آقای روباه
مکار؟
- من وقتی فهمیدم آلت دست او بودم خیلی خجالت
کشیدم و دیگر با او همکاری نکردم. الان گربه نره شرکت صادرات و واردات زده و دیگر
من را هم تحویل نمیگیرد.
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم)